مدت ها بوددنبال کار می گشت بامدرک پایینی که داشت جایی کارگیرش نمی آمد.تااینکه یک روزازیکی ازشرکت ها بااوتماس گرفتندوبرای مصاحبه دعوت شد.باخوشحالی به تمام سوالات جواب دادواما:

-مدرک شماچیست؟

نمی دانست راستش رابگویدیانه!

راستش را می گفت ر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌د میشد.نمیگفت اخردروغ می شد قبح گناه را می دانست ونمی توانست به راحتی این کاررابکند،بلاخره یک روزی متوجه می شدند وازهمه مهمتراصلااهل درو‌‌‌‌غ نبود.

باناامیدی سرش رابالاآوردوگفت دیپلم .

-محسن بازهم کاربی کار...

یکدفعه صدای مصاحبه گر اورابه خودآوردکه البته مدرک برای ما مهم نیست بلکه ماشما رابراساس توانایی هاتون گزینش کردیم.

محسن دیگرنفهمیداوچه سوالهایی پرسید...