اقابیاکه بی تونه سحرراطراوتی است ونه صبح راصداقتی،

که سحربه شبنم صبح تو بیدار می شودوصبح،به سلام 

تو ازجابرمی خیزد.

بیاکه بی تو ایینه ها،زنگارغربت گرفته اند

هیچ کس حریم اطلسی هاراپاس نمی داردوبرداغ لاله هامرهم نمی گذارد

بیا که بی توقنوت شاخه ها،اجابتی جزغروب تلخ خزان ندارد

بی توکدام دست مهر،سرشک غم ازدیدگان یتیمان برمی گیرد؟

کجاست اغوش مهربانی که دل های زخمی رابه ضیافت ابریشمی بخواند؟

ای اب!رودخانه هاعطش دیدارتو دارندودربسترانتظار،

به سوی دریای ظهورتوشتابان اند..قامتی به استواری کوه،

دلی به بی کرانگی دریا،طراوتی به لطافت سبزینه ها،

سینه ای به فراخی اسمان هاوصمیمیتی به گرمی خورشید می خواهد

تابشودتوراخواندوکاروان دل هارابه منزلگاه امیدکشاند

اینهمه راکه اندکی بیش نیست،ازدلشکسته ترین،منتظران

تاریخ دریغ مدارکه ظهورتواجابت دعای ماست.